سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط برای تو

من ....

 

یک
دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که

 من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم

دو
هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین لیاقتی دارد

 باعث اشک ریختن تو نمیشود

سه
اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی

 نیست که تو را با تمام وجود دوست ندارد

چهار
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد و قلب تو را

 لمس کند

پنج
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و

بدانی که هرگز به او نخواهی رسید

شش
هرگز لبخند را ترک نکن ، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس ممکن

 است عاشق لبخند تو شود.

هفت
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی

 افراد تمام دنیا هستی

هشت
هرگز وقتت را با کسی که حاظر نیست وقتش را با تو بگذراند ،

 نگذران

نه
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نا مناسب را

 بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب وقتی او را

یافتی بهتر میتوانی شکر گذار باشی


ده
به چیزی که گذشت غم نخور ، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن

یازده
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به

 دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده ،

 دوباره اعتماد نکنی

دوازده
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی

 قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو

 را بشناسد

سیزده
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق

 می افتد که انتظارش را نداری



+ نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11 ساعت 2:46 عصر توسط نرگس ستوده |  نظر


ارامش

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

آپلود عکس رایگان و دائمی



+ نوشته شده در چهارشنبه 92/2/11 ساعت 2:44 عصر توسط نرگس ستوده |  نظر


حرفهای نگفته

?گفتم:میری؟
گفت?:آره
گفتم:منم? بیام؟
گفت:جایی که من میرم ?جای 2 نفره نه? 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.?....
اشک? توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین? انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت? و سرمو بالا آورد
گفت?:میری؟
گفتم:آره
گفت:?منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای? 1 نفره نه 2 نفر
گفت?:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت? نداره
من رفتم? اونم رفت
ولی
اون? مدتهاست که? برگشته
وبا ?اشک چشماش
خاک مزارمو? شستشو میده .



+ نوشته شده در یکشنبه 92/2/8 ساعت 10:55 عصر توسط نرگس ستوده |  نظر


حرفهای نگفته

?گفتم:میری؟
گفت?:آره
گفتم:منم? بیام؟
گفت:جایی که من میرم ?جای 2 نفره نه? 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.?....
اشک? توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین? انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت? و سرمو بالا آورد
گفت?:میری؟
گفتم:آره
گفت:?منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای? 1 نفره نه 2 نفر
گفت?:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت? نداره
من رفتم? اونم رفت
ولی
اون? مدتهاست که? برگشته
وبا ?اشک چشماش
خاک مزارمو? شستشو میده .



+ نوشته شده در یکشنبه 92/2/8 ساعت 10:55 عصر توسط نرگس ستوده |  نظر


مرگ

 

داره خوابم میبره

یه خواب عمیق

دیگه هم بیدار نمیشم

این مقدمه رفتنمه!!!!!!



+ نوشته شده در یکشنبه 92/2/8 ساعت 10:22 عصر توسط نرگس ستوده |  نظر


<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>